بابا اكبر
اين شعر را در پي برخورد مردم با فئزه خانم و موضع گيري عجيب قوه قضائيه سرودم . وقتي بزرگواران در مقابل تمام اهانتها سكوت مي كنند و خانواد اكبر از حق كاپيتلاسيون برخوردارند .
افتاد به ميدان شلمچه تن تاجيك
می زد ز تورنتو به لبش فائزه ماتيكقاضي كه دو صد فتنه گيري ديد و نزد جيك
گفتا كه زنم حد تو را در شب تاريك
شاه اكبر ما گفت به او احسن و تبريك
هرچند كه دوريم به ظاهر ز شما ليك
داريم در اين غائله ما نسبت نزديك
اي حق شما از همه سرتر بابا اكبر
قربان تو سرمايه ي كشور بابا اكبر
اين جسم تنش تركش خمپاره و تير است
در معركه ها شير شكار است و دلير است
او از شتر فتنه نترسد كه امير است
رجاله و دجاله ببين خوار و حقير است
باباي ابافتنه آنها كه شرير است
در مشت من ومشت شما عين خمير است
برد آبرويت فائزه جانت بابا اكبر
افسار بزن بر پسرانت بابا اكبر
چندين گل نشكفته فداي پسرت شد
يك موج نفهميد و درآمد سپرت شد
"نفرين به تو محمود" دعاي سحرت شد
مامور به شورش پسر نره خرت شد
شد فتنه به پا موسم رقص كمرت شد
اما تو ابافتنه همين بر ضررت شد
برگرد از اين ورطه ي نكبت بابا اكبر
باز آ و بيا همره ملت بابا اكبر
اين هاشمي ديگر نه همان مرد شريف است
اين جيفه ي دنيا بخدا خوار وخفيف است
چشمت نرود... كار تو امروز رديف است
وين دشنه ي قانون همه اش سهم حريف است
فرزند تو باوركن عزيزم كه كثيف است
هرچند كه قاضي عملا پوچ وضعيف است
بر حكم خدا چاره نباشد بابا اكبر
بخشش به ستمكاره نباشد بابا اكبر